***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
* سلام به شما دوست عزیز *

* شما در این تالار عضو نیستید در این صورت به تمام ویژگی های تالار دسترسی نخواهید داشت!! *

** برای دسترسی به تمام امکانات تالار هر چه زودتر عضو شوید!! **
** عضویت این تالار در کمتر از 1 دقیقه صورت می گیرد **
*** توجه: در نوشتن ایمیلتان دقت کنید چون در صورت فراموشی رمز عبور لینک فعال سازی رمزتان به خودتان ارسال می گردد ***

*** دوستان فعال سازی عضویت شما بصورت خودکار صورت می گیرد فقط باید منتظر گروه بندی خود باشید که تا 48 ساعت بعد از عضویت شما صورت می گیرد ***


انضم إلى المنتدى ، فالأمر سريع وسهل

***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
* سلام به شما دوست عزیز *

* شما در این تالار عضو نیستید در این صورت به تمام ویژگی های تالار دسترسی نخواهید داشت!! *

** برای دسترسی به تمام امکانات تالار هر چه زودتر عضو شوید!! **
** عضویت این تالار در کمتر از 1 دقیقه صورت می گیرد **
*** توجه: در نوشتن ایمیلتان دقت کنید چون در صورت فراموشی رمز عبور لینک فعال سازی رمزتان به خودتان ارسال می گردد ***

*** دوستان فعال سازی عضویت شما بصورت خودکار صورت می گیرد فقط باید منتظر گروه بندی خود باشید که تا 48 ساعت بعد از عضویت شما صورت می گیرد ***
***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

داستان پیر مرد

4 مشترك

اذهب الى الأسفل

داستان پیر مرد Empty داستان پیر مرد

پست من طرف vahid1367 الخميس أبريل 29, 2010 1:45 am

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد.
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر


پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن, من آنجا اسلحه پنهان کرده ام

۴ صبح فردا ۱۲ نفر از ماموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است. نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید
vahid1367
vahid1367

تعداد پستها : 224
سن : 35

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان پیر مرد Empty رد: داستان پیر مرد

پست من طرف MIL@D الخميس أبريل 29, 2010 8:01 am

ghashang bod
MIL@D
MIL@D

تعداد پستها : 698

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان پیر مرد Empty رد: داستان پیر مرد

پست من طرف Admin الخميس أبريل 29, 2010 10:12 am

خیلی قشنگ بود دادا وحید!!! اینا رو از کجا گیر میاری؟؟؟
Admin
Admin
مدیر تالار
مدیر تالار

تعداد پستها : 884

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان پیر مرد Empty رد: داستان پیر مرد

پست من طرف vahid1367 الخميس أبريل 29, 2010 1:57 pm

از تالار خودم گیر میارم Sad

موفق باشی. یاحق
vahid1367
vahid1367

تعداد پستها : 224
سن : 35

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان پیر مرد Empty رد: داستان پیر مرد

پست من طرف eli jojo السبت مايو 01, 2010 6:25 am

Smile Sad
eli jojo
eli jojo

تعداد پستها : 851

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد