قاب تنهايي
2 مشترك
صفحه 1 از 1
قاب تنهايي
شب مي رسد از راه من در قاب تنهايي...
آيا به دادم مي رسد اين بي شکيبايي..
چون برکه اي چشم انتظارم مي شود آيا..
پيدا شود در ساحلم يک مرغ دريايي..
يادت فضاي خاطراتم را معطر کرد..
تا محو گشتم در شبي تاريک و رويايي...
رفتي اگر در جاده گم شدنقش چشمانت...
گفتي که فردا ميرسي اما چه فردايي...
سوداي عشقت تار و پودم را به آتش زد..
دارد عذابم ميدهد اين درد تنهايي.
.در طالعم يک آسمان آيينه مي بينم..
اما نمي بينم که باز از راه مي آيي..
آيا به دادم مي رسد اين بي شکيبايي..
چون برکه اي چشم انتظارم مي شود آيا..
پيدا شود در ساحلم يک مرغ دريايي..
يادت فضاي خاطراتم را معطر کرد..
تا محو گشتم در شبي تاريک و رويايي...
رفتي اگر در جاده گم شدنقش چشمانت...
گفتي که فردا ميرسي اما چه فردايي...
سوداي عشقت تار و پودم را به آتش زد..
دارد عذابم ميدهد اين درد تنهايي.
.در طالعم يک آسمان آيينه مي بينم..
اما نمي بينم که باز از راه مي آيي..
Admin- مدیر تالار
- تعداد پستها : 884
رد: قاب تنهايي
شعر قشنگي بود هادي جون .
نمي دونم تو اين شعر ها رو از كجا مياري؟
نمي دونم تو اين شعر ها رو از كجا مياري؟
MIL@D- تعداد پستها : 698
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد