***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
* سلام به شما دوست عزیز *

* شما در این تالار عضو نیستید در این صورت به تمام ویژگی های تالار دسترسی نخواهید داشت!! *

** برای دسترسی به تمام امکانات تالار هر چه زودتر عضو شوید!! **
** عضویت این تالار در کمتر از 1 دقیقه صورت می گیرد **
*** توجه: در نوشتن ایمیلتان دقت کنید چون در صورت فراموشی رمز عبور لینک فعال سازی رمزتان به خودتان ارسال می گردد ***

*** دوستان فعال سازی عضویت شما بصورت خودکار صورت می گیرد فقط باید منتظر گروه بندی خود باشید که تا 48 ساعت بعد از عضویت شما صورت می گیرد ***


انضم إلى المنتدى ، فالأمر سريع وسهل

***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
* سلام به شما دوست عزیز *

* شما در این تالار عضو نیستید در این صورت به تمام ویژگی های تالار دسترسی نخواهید داشت!! *

** برای دسترسی به تمام امکانات تالار هر چه زودتر عضو شوید!! **
** عضویت این تالار در کمتر از 1 دقیقه صورت می گیرد **
*** توجه: در نوشتن ایمیلتان دقت کنید چون در صورت فراموشی رمز عبور لینک فعال سازی رمزتان به خودتان ارسال می گردد ***

*** دوستان فعال سازی عضویت شما بصورت خودکار صورت می گیرد فقط باید منتظر گروه بندی خود باشید که تا 48 ساعت بعد از عضویت شما صورت می گیرد ***
***تالار گفتمان رایگان دانلود برنامه ***
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

داستان غم انگیز

3 مشترك

اذهب الى الأسفل

داستان غم انگیز Empty داستان غم انگیز

پست من طرف vahid1367 الخميس مايو 20, 2010 4:36 am

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ....

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی
vahid1367
vahid1367

تعداد پستها : 224
سن : 35

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان غم انگیز Empty رد: داستان غم انگیز

پست من طرف eli jojo الخميس مايو 20, 2010 5:25 pm

santa santa santa
وحید خیلی قشنگ بود drunken
eli jojo
eli jojo

تعداد پستها : 851

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان غم انگیز Empty رد: داستان غم انگیز

پست من طرف vahid1367 الجمعة مايو 21, 2010 2:47 am

قابل تورو نداشت گلممممممم dast zadan
vahid1367
vahid1367

تعداد پستها : 224
سن : 35

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان غم انگیز Empty رد: داستان غم انگیز

پست من طرف eli jojo الجمعة مايو 21, 2010 10:21 am

مرسی loves happy
eli jojo
eli jojo

تعداد پستها : 851

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

داستان غم انگیز Empty رد: داستان غم انگیز

پست من طرف Admin السبت مايو 22, 2010 3:58 am

وای چشام داره میزنه بیرون خیلی زیاد بود و خیلی خیلی قشنگ دمت گرم دادا
Admin
Admin
مدیر تالار
مدیر تالار

تعداد پستها : 884

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد